فروغی بسطامی (غزلیات)/گر چه آن زلف سیه را تو نمیلرزانی
ظاهر
گر چه آن زلف سیه را تو نمیلرزانی | پس چرا نافهی چین است بدین ارزانی | |||||
چون دو زلف تو پراکنده و سرگردانم | که تو یک بار مرا گرد سرت گردانی | |||||
مار زلفین بتان حلقه به رخسار زند | زلف چون مار تو چنبر زده بر پیشانی | |||||
خلقی از روی تو در کوچهی بی آرامی | جمعی از موی تو در حلقهی بی سامانی | |||||
مو به مویم زخم موی تو در پیچ و خم است | هیچ کس موی ندیدهست بدین پیچانی | |||||
هر که لبهای تو را چشمهی حیوان شمرد | بینصیب است هنوز از صفت انسانی | |||||
گیرم از پرده شد آن صورت زیبا پیدا | حاصل دیده من چیست به جز حیرانی | |||||
خون بها دادن یک شهر بسی دشوار است | دوستان را نتوان کشت بدین آسانی | |||||
گفتمش در ره جانانه چو باید کردن | زیر لب خنده زنان گفت که جان افشانی | |||||
دایم ای طره حجاب رخ یاری گویا | نایب حاجب دربار شه ایرانی | |||||
خسرو مملکت آرای ملک ناصر دین | که کمر بسته به آبادی هر ویرانی | |||||
دوش بردهست دل از دست فروغی ماهی | که فروغ رخش افتاده به هر ایوانی |