فروغی بسطامی (غزلیات)/گر نه آن زلف سیه قصد شبیخون دارد
ظاهر
گر نه آن زلف سیه قصد شبیخون دارد | پس چرا دل همه شب حال دگرگون دارد | |||||
من و نظارهی باغی که بهاران آنجا | خاک را خون شهیدان تو گلگون دارد | |||||
من دیوانه و زلف تو گرفتن، هیهات | زان که این سلسله صد سلسله مجنون دارد | |||||
در خور خرمی هر دو جهان دانی کیست | آن که از دست غمت خاطر محزون دارد | |||||
گرچه خوبان به ستم شهرهی شهرند اما | دل سنگین تو کین از همه افزون دارد | |||||
میتوان یافت ز خون باری چشم مردم | که لب لعل تو دل های جگر خون دارد | |||||
در وجودی که تویی کی ره صحرا گیرد | در درونی که تویی کی سر بیرون دارد | |||||
هر کجا جلوهی بالای تو باشد به میان | راستی سرو کجا قامت موزون دارد | |||||
نه همین فتنهی چشم تو فروغی تنهاست | چشم فتان تو یک طایفه مفتون دارد |