فروغی بسطامی (غزلیات)/گر دست دهد دامن آن سرو روانم
ظاهر
گر دست دهد دامن آن سرو روانم | آزاد شود دل ز غم هر دو جهانم | |||||
آمد به لب بام که خورشید زمینم | بگرفت به کف جام که جمشید زمانم | |||||
افروخت رخ از باده که آتشزن شهرم | افراخت قد از جلوه که غارت گر جانم | |||||
گر از درم آن سرو خرامنده درآید | برخیزم و بر چشم خود او را بنشانم | |||||
دی صبح شنیدم ز لب غنچه که میگفت | من تنگ دل از حسرت آن تنگ دهانم | |||||
در عالم پیری سر و کارم به جوانی است | پیرانهسر آمد به سرم بخت جوانم | |||||
اکنون نه مرا کشتی از آن ابرو و مژگان | دیری است که من کشتهی آن تیر و کمانم | |||||
صبحم همه با یاد سر زلف تو شد شام | یک روز نبودم که نبودی به گمانم | |||||
هم قطره فروریختی از چشمهی چشمم | هم پرده برانداختی از راز نهانم | |||||
گفتم که بجویم ز دهان تو نشانی | گم گشت در این نقطهی موهوم نشانم | |||||
جز فکر رخ و ذکر لبش نیست فروغی | فکری به ضمیر من و ذکری به زبانم |