فروغی بسطامی (غزلیات)/گر خون من ز شیشه بریزد به جام او
ظاهر
گر خون من ز شیشه بریزد به جام او | لب بر ندارم از لب یاقوت فام او | |||||
با من سخن ز لعل روان بخش یار کن | آب حیات را چه کند تشنه کام او | |||||
یک عمر تلخ کام نشستم که عاقبت | حرفی شنیدم از لب شیرین کلام او | |||||
کار مرا به نیم نگاهش تمام کرد | بنگر چه میکند نگه ناتمام او | |||||
گر واعظان حدیث قیامت شنیدهاند | من دیدهام قیامت خود در قیام او | |||||
دست کسی به نقرهی خامش نمیرسد | جانم بسوخت در سر سودای خام او | |||||
دستی که دل بر آن سر زلف دو تا کشید | از من کشیده دست فلک انتقام او | |||||
ما را ببخش اگر به کشاکش فتادهایم | کز اشتیاق دانه ندیدیم دام او | |||||
عاشق نمیکشد قدم از رهگذار دوست | گر افعی گزنده بود زیر کام او | |||||
هرگز هما به اوج سعادت نمیرسد | تا از پی شرف ننشیند به بام او | |||||
گشتند متفق همه خوبان روزگار | آن گه زدند سکهی شاهی به نام او | |||||
دانی که چیست حالت درویش و پادشاه | گر بنگری به فقر من و احتشام او | |||||
در عهد شاه نظم فروغی نظام یافت | یارب که مستدام بماند نظام او | |||||
شمس الملوک ناصردین شه که روز بار | شاهان ستادهاند به صف سلام او |