فروغی بسطامی (غزلیات)/گر جلوهگر به عرصهی محشر گذرکنی
ظاهر
گر جلوهگر به عرصهی محشر گذرکنی | هر گوشه محشر دگری جلوهگر کنی | |||||
کاش آنقدر به خواب رود چشم روزگار | تا یک نظر به مردم صاحب نظر کنی | |||||
جان در بهای بوسهی شیرین توان گرفت | گیرم درین معامله قدری ضرر کنی | |||||
تا کی به بزم غیر می لاله گون کشی | تا چند خون ز رشک مرا در جگر کنی | |||||
گفتم به روی خوب تو خواهم نظر کنم | گفتا که باید از همه قطع نظر کنی | |||||
غیر از وصال نیست خیال دگر مرا | ترسم خدا نکرده خیال دگر کنی | |||||
شبها بباید از مژه خون در کنار کرد | تا در کنار دوست شبی را سحر کنی | |||||
هرگز کسی به دشمن خونخوار خود نکرد | با دوست هر ستم که تو بیداد گر کنی | |||||
هر چند تو به قتل فروغی مخیری | باید ز انتقام شهنشه حذر کنی | |||||
جم دستگاه فتحعلی شاه تاجدار | باید که سجده بر در او هر سحر کنی |