فروغی بسطامی (غزلیات)/گر تو زان تنگ شکر خنده مکرر نکنی
ظاهر
گر تو زان تنگ شکر خنده مکرر نکنی | کار را از همه سو تنگ به شکر نکنی | |||||
نقد جان تا ندهی کام تو جانان ندهد | ترک سر تا نکنی، وصل میسر نکنی | |||||
گر ببینی به خم زلف درازش دل من | یاد سر پنجهی شاهین کبوتر نکنی | |||||
چرخ مینا شکند شیشهی عمر تو به سنگ | گر ز مینا گل رنگ به ساغر نکنی | |||||
پیر خمار تو را خشت سر خم نکند | تا گل قالبت از باده مخمر نکنی | |||||
چشم دارم ز لب لعل تو من ای ساقی | که براتم به لب چشمهی کوثر نکنی | |||||
عالم بی خبری را به دو عالم ندهم | تا مرا با خبر از عالم دیگر نکنی | |||||
مجلس نیست که بنشینی و غوغا نشود | محفلی نیست که برخیزی و محشر نکنی | |||||
همه کاشانه پر از عنبر سارا نشود | گر شبی شانه بر آن جعد معنبر نکنی | |||||
شکر کز سلسلهی موی تو دیوانگیم | به مقامی نرسیدهست که باور نکنی | |||||
دست از دامنت ای ترک نخواهم برداشت | تا به خون ریزی من دست، به خنجر نکنی | |||||
خون من ریخت دو چشم تو و عین ستم است | دعوی خونم اگر زین دو ستمگر نکنی | |||||
تو بدین لعل گهربار که داری حیف است | که ثنای کف بخشندهی داور نکنی | |||||
آفتاب فلکت سجده فروغی نکند | تا شبی سجدهی آن ماه منور نکنی |