فروغی بسطامی (غزلیات)/گر به کاری نزنم دست به جز عشق تو شاید
ظاهر
گر به کاری نزنم دست به جز عشق تو شاید | مرد باید نزند دست به کاری که نباید | |||||
چون بگیرند پراکنده دلان زلف بتان را | من سر زلف تو گیرم، اگر از دست برآید | |||||
گر گذارش به سر زلف دوتای تو نیفتد | کاروان سحر از هر طرفی مشک نساید | |||||
گر بدین پستهی خندان گذری در شکرستان | پس از این طوطی خوش لهجه، شکر هیچ نخاید | |||||
گر گشاید گره از کار فرو بستهی دلها | شانهگر زلف گرهگیر تو از هم نگشاید | |||||
من به جز روی دلآرای تو آیینه ندیدم | که ز آیینهی دل گرد کدورت بزداید | |||||
ترسم این باده که دور از لب میگون تو خوردم | مستیم هیچ نبخشاید و شادی نفزاید | |||||
پیشهی من شده در میکدهها شیشه کشیدن | تا از این پیشه چه پیش آید و این شیشه چه زاید | |||||
هر چه معشوق کند عین عنایت بود اما | بیش ازین جور به عشاق جگر خسته نشاید | |||||
شادباش ار دهدت وعدهی دیدار به محشر | در سر وعده اگر وعدهی دیگر ننماید | |||||
لایق بزم شهنشه نشود بزم فروغی | تا ز سودای غزالان غزلی خوش نسراید | |||||
ناصردین شه منصور که در معرکه، تیغش | جان دشمن بستاند، سر اعداد برباید |