فروغی بسطامی (غزلیات)/گر به دنبال دل آن زلف رود هیچ مگوی
ظاهر
گر به دنبال دل آن زلف رود هیچ مگوی | که به چوگان نتوان گفت مرو در پی گوی | |||||
گر ز بیخم بکند، دل نکنم زان خم زلف | ور به خونم بکشد، پا نکشم زان سر کوی | |||||
دل به سختی نتوان کند از آن زلف بلند | دیده هرگز نتوان دوخت از آن روی نکوی | |||||
یا به تیغ کج او گردن تسلیم بنه | یا ز خاک در او پای بکش، دست بشوی | |||||
غنچه گو با دهنش لاف مزن، هیچ مخند | لاله گو با رخ او ناز مکن هیچ مروی | |||||
نوبهار آمد و تعجیل به رفتن دارد | کو مجالی که بریزند می از خم به سبوی | |||||
بامدادان همه کس راز مرا میبیند | بس که شب میرودم خون دل از دیده به روی | |||||
دانهی اشک بده درگران مایه بگیر | غوطه در بحر بزن گوهر گم گشته بجوی | |||||
آن چنان دست جنون گشت گریبان گیرم | که گرفتم همه جا دامن آن سلسله موی | |||||
راستی گر بچمد سرو فروغی به چمن | باغبان سرو سهی را بکند از لب جوی |