فروغی بسطامی (غزلیات)/گر باغبان نظر به گلستان کند تو را
ظاهر
گر باغبان نظر به گلستان کند تو را | بر تخت گل نشاند و سلطان کند تو را | |||||
گر صبحدم به دامن گلشن گذر کنی | دست نسیم، گل به سرافشان کند تو را | |||||
مشرق هزار پاره کند جیب خویشتن | گر یک نظر به چاک گریبان کند تو را | |||||
ای کاش چهرهی تو سحر بنگرد سپهر | تا قبله گاه مهر درخشان کند تو را | |||||
دور فلک به چشم تو تعلیم سحر داد | تا چشم بند مردم دوران کند تو را | |||||
چون مار زخم خورده، دل افتد به پیچ و تاب | هرگه که یاد طرهی پیچان کند تو را | |||||
در هیچ حال خاطر ما از تو جمع نیست | قربان حالتی که پریشان کند تو را | |||||
با هیچکس به کشتن من مشورت مکن | ترسم خدا نکرده، پشیمان کند تو را | |||||
الحق سزد که تربیت خسرو عجم | میر نظام لشکر ایران کند تو را | |||||
جم احتشام ناصرالدین شه که عون او | همداستان رستم دستان کند تو را | |||||
داند هلاک جان فروغی به دست کیست | هر کس که سیر نرگس فتان کند تو را |