فروغی بسطامی (غزلیات)/گرفت خط رخ زیبای گل عذار مرا
ظاهر
گرفت خط رخ زیبای گل عذار مرا | فغان که دهر، خزان کرد نوبهار مرا | |||||
کشیدسرمه به چشم و فشاند طره به رو | بدین بهانه سیه کرد روزگار مرا | |||||
فرشته بندگیش را به اختیار کند | پری رخی که ز کف برده اختیار مرا | |||||
ربود هوش مرا چشم او به سرمستی | که چشم بد نرسد مست هوشیار مرا | |||||
چگونه کار من از کار نگذرد شب هجر | که طرهاش به خود انداخت کار و بار مرا | |||||
نداده است کسی روز بیکسی جز غم | تسلی دل بی صبر و بیقرار مرا | |||||
گرفتهام به درستی شکنج زلف بتی | اگر سپهر نخواهد شکست کار مرا | |||||
عزیز هر دو جهان باشی از محبت دوست | که خواری تو فزون ساخت اعتبار مرا | |||||
فروغی آن که به من توبه میدهد از عشق | خدا کند که ببیند جمال یار مرا |