فروغی بسطامی (غزلیات)/کفر زلفش رهزن دین است گویی نیست هست
ظاهر
کفر زلفش رهزن دین است گویی نیست هست | کافری سرمایهاش این است گویی نیست هست | |||||
تا چه کرد آن سنبل نورسته در گلزار حسن | کش قدم بر فرق نسرین است گویی نیست هست | |||||
تا هوای عنبرین مویش مرا بر سر فتاد | مو به مویم عنبرآگین است گویی نیست هست | |||||
شانه تا زد چین زلفش را به همراه صبا | کاروان نافهی چین است گویی نیست هست | |||||
با صف مژگان به قتل مردم صاحب نظر | چشم مستش مصلحت بین است گویی نیست هست | |||||
با نظربازی که هرگز ترک مهر او نکرد | ترک چشمش بر سر کین است گویی نیست هست | |||||
تا ز دستم سر کشید آن گلبن باغ مراد | دیدهام پراشک رنگین است گویی نیست هست | |||||
وصل جانان قسمت اهل هوس شد ای دریغ | گل نصیب دست گلچین است گویی نیست هست | |||||
هر کجا کز عشق او عشاق ذکری سر کنند | الحق آنجا جای تحسین است گویی نیست هست | |||||
از دل خونینم ای زلف مسلسل سرمپیچ | زان که اول نافه خونین است گویی نیست هست | |||||
گر فروغی گفت من عاشق نیام باور مکن | کوهکن را شور شیرین است گویی نیست هست |