فروغی بسطامی (غزلیات)/کام من از آن کنج دهان هیچ ندادند
ظاهر
کام من از آن کنج دهان هیچ ندادند | جز رنجم از این گنج نهان هیچ ندادند | |||||
در وصف دهانش همه را ناطقه لال است | اینجاست که تقریر زبان هیچ ندادند | |||||
آتش زدگان ستم یار خموشند | اینجاست که یارای فغان هیچ ندادند | |||||
باریک تر از موی شدند اهل دل اما | آگاهی از آن موی میان هیچ ندادند | |||||
از بوالهوسان مسالهی عشق مپرسید | زیرا که در این مرحله جان هیچ ندادند | |||||
یک باره سبکبار شد از غصهی دوران | آن را که بجز رطل گران هیچ ندادند | |||||
آسایشی از مغبچگان هیچ ندیدم | آسایشم از دیر مغان هیچ ندادند | |||||
رفتم به سراغ دل گم گشته به کویش | زین یوسف گم گشته نشان هیچ ندادند | |||||
چون شاد نباشم که دل غمزدهام را | غیر از غم آن سرو روان هیچ ندادند | |||||
در مردن آن شمع برافروخته ما را | الا نفس شعلهفشان هیچ ندادند | |||||
تیری به نشان دل ما هیچ نینداخت | انصاف بدان سخت کمان هیچ ندادند | |||||
از خوان قضا قسمت ابنای جهان را | بی همت دارای جهان هیچ ندادند | |||||
بخشنده ملک ناصردین آن که به خصمش | آسودگی از دور زمان هیچ ندادند | |||||
فریاد که ترکان ستمپیشه فروغی | در کشتن عشاق امان هیچ ندادند |