فروغی بسطامی (غزلیات)/کاشکی ساقی ز لعلش می به جام من کند
ظاهر
کاشکی ساقی ز لعلش می به جام من کند | چرخ مینا تا سحر گردش به کام من کند | |||||
گر به جنت هم نشین با ابلهان باید شدن | کاش دوزخ را خدا یک جا مقام من کند | |||||
گرمتر از آتش حسرت بباید آتشی | تا علاج سردی سودای خام من کند | |||||
تا نریزم دانههای اشک رنگین را به خاک | طایر دولت کجا تمکین دام من کند | |||||
پنجهای در پنجهی شیر فلک خواهم زدن | گر چنین آهو رمی را بخت رام من کند | |||||
آفتاب آید ز گردون بر سجود بام من | گر چنین تابنده ماهی رو به یاد من کند | |||||
با خیال روی و مویش غرق نور و ظلمتم | کو نظربازی که سیر صبح و شام من کند | |||||
قامتی دیدم که میگوید گه برخاستن | کو قیامت تا تماشای قیام من کند | |||||
گر بدان درگاه عالی گام من خواهد رسید | سیرگاهش را فلک در زیر گام من کند | |||||
گر غلام خویشتن خواند مرا سلطان عشق | هر چه سلطان است از این منصب غلام من کند | |||||
گر به درویشی برد نام مرا آن شاه حسن | هر خطیبی خطبه در منبر به نام من کند | |||||
گوهر شهوار شد نظم گهربارم بلی | شاه میباید که تحسین کلام من کند | |||||
ناصرالدین شه که فرماید به شاه اختران | لشکرت باید که تعظیم نظام من کند | |||||
دیگر از مشرق نمیتابد فروغی آفتاب | گر نظر بر منظر ماه تمام من کند |