فروغی بسطامی (غزلیات)/چون سر زلف تو آشفته خیالی دارم
ظاهر
چون سر زلف تو آشفته خیالی دارم | الله الله که چه سودای محالی دارم | |||||
تو پری چهره عجب زلف پریشی داری | من آشفته عجب شیفته حالی دارم | |||||
عیشها میکنم ار خون خوریم فصل بهار | بس که از ساغر می بی تو ملالی دارم | |||||
سر مویم همه شد تیغ و سپر سینهی تنگ | با سپاه غم او طرفه جدالی دارم | |||||
خون دل گر عوض باده خورم خرده مگیر | که ز دیوان قضا رزق حلالی دارم | |||||
به نشیمن گه آن طایر زرین پر و بال | ترسم آخر نرسم تا پر و بالی دارم | |||||
واقف از حال دل مرغ چمن دانی کیست | من که بر سر هوس دانهی خالی دارم | |||||
دوزخی باشم اگر سایهی طوبی طلبم | من که در روضهی دل تازه نهالی دارم | |||||
تا جوابی نرسد پا نکشم از در دوست | راستی بین که عجب روی سالی دارم | |||||
شاید ار چشم بپوشند ز من مردم شهر | کز پری زاده بتی چشم وصالی دارم | |||||
شکر ایزد که ز جمعیت طفلان امروز | بر سر کوی جنون جاه و جلالی دارم | |||||
غزلم گر برد آرام جهانی نه عجب | که سر الفت رم کرده غزالی دارم | |||||
پس از این خاطر آسوده فروغی مطلب | زان که با هر دو جهان قال و مقالی دارم |