فروغی بسطامی (غزلیات)/چون دم تیغ تو قصد جان ستانی میکند
ظاهر
چون دم تیغ تو قصد جان ستانی میکند | بار سر بر دوش جانان زان گرانی میکند | |||||
چشم بیمار تو را نازم که با صاحب دلان | دعوی زورآوری در ناتوانی میکند | |||||
من غلام آن نظربازم که با منظور خود | شرح حال خویش را در بی زبانی میکند | |||||
حالتی در باغ او دارم که با من هر سحر | بلبل دستانسرا هم داستانی میکند | |||||
چون ننالد مرغ مسکینی که او را دادهاند | دامن باغی که گل چین باغبانی میکند | |||||
من کجا و بزم آن شاهنشه اقلیم حسن | صعوه با شهباز کی هم آشیانی میکند | |||||
گر نه باد صبح دم در گلشن او جسته راه | برق آهم پس چرا آتش فشانی میکند | |||||
ساقیا من ده که آخر گنبد نیلوفری | ارغوانی رنگ ما را زعفرانی میکند | |||||
عافیت خواهی زمین بوس در میخانه باش | زان که می دفع بلای آسمانی میکند | |||||
رهروی از کعبه مقصود میجوید نشان | کاو وطن در کوی بی نام و نشانی میکند | |||||
عاشق صادق فروغی بر سر سودای عشق | نقد جان را کی دریغ از یار جانی میکند |