فروغی بسطامی (غزلیات)/چون ترک تیر افکن تویی، باید به خون غلطیدنم
ظاهر
چون ترک تیر افکن تویی، باید به خون غلطیدنم | یارب کز این میدان مباد امکان برگردیدنم | |||||
گر خنجر مردافکنت از هم ببرد خنجرم | کی میتوان از دامنت دست طمع ببریدنم | |||||
امروز دادم را بده، امشب به فریادم برس | زیرا که فردای جزا مشکل توانی دیدنم | |||||
در آب و در آتش مرا تو میدهی جنبش مرا | ور نه کجا ممکن شود از جای خود جنبیدنم | |||||
تا در غمت گریان شدم هم شاد و هم خندان شدم | این گریهی مستانه شد سرمایهی خندیدنم | |||||
تا پستهات را دیدهام حرف کسی نشنیدهام | یعنی سراسر بسته شد گوش سخن بشنیدنم | |||||
تا خیمه زد گل در چمن حسرت نصیبی کو چو من | نه بهره از شاخ سمن، نه قسمت از گل چیدنم | |||||
بیدادگر صیاد من نشنید چندان داد من | تا خود برفت از یاد من کیفیت نالیدنم | |||||
من طایر آزادهام در دام خاک افتادهام | باید که بر بام فلک زین خاک دان پریدنم | |||||
گفتم ز شوق بوسهات تا کی رسد جانم به لب | گفتا بسی جان بر لب است از خواهش بوسیدنم | |||||
تا شد فروغی طبع من مدحت گر شاه زمن | شد شهره در هر انجمن وضع ثنا سنجیدنم | |||||
شه ناصرالدین کز کرم وقتی که میبخشد درم | گوید به معدن شد ستم از دست زر بخشیدنم |