فروغی بسطامی (غزلیات)/چنین نگار ندیدم به هیچ ایوانی
ظاهر
چنین نگار ندیدم به هیچ ایوانی | چنین بهار نیاید به هیچ بستانی | |||||
شکست و بست، دل و دست شه سواران را | چنین سوار نیاید به هیچ میدانی | |||||
هنوز بر سر من زین شراب مستیهاست | چنین قدح نکشیدم به هیچ دورانی | |||||
متاع مهر و وفا را نمیخرند به هیچ | چنین متاع ندیدم به هیچ دکانی | |||||
دل شکستهی ما را نمیتوان بستن | مگر به تار سر زلف عنبرافشانی | |||||
چگونه جمع کنم این دل پریشان را | گرم مدد نکند طرهی پریشانی | |||||
کنون به چارهی رنجور خویش کوشش کن | نه آن زمان که بکوشی و چاره نتوانی | |||||
به ابروان ز تکبر هزار چنین زدهای | مگر که حاجب قصر جلال خاقانی | |||||
ستوده ناصردین شه نصیر دولت و دین | که چشم چرخ شبیهش ندیده سلطانی | |||||
قدر ورای هوایش نخوانده طوماری | قضا خلاف رضایش نداده فرمانی | |||||
فروغی از نظر پادشاه روی زمین | بر آسمان سخن آفتاب تابانی |