فروغی بسطامی (غزلیات)/چندی از صومعه در دیر مغان باید رفت
ظاهر
چندی از صومعه در دیر مغان باید رفت | قدمی چند پی مغبچگان باید رفت | |||||
نقد جان را به سر کوی بتان باید داد | پاک شو پاک که در عالم جان باید رفت | |||||
عیش کن عیش که دوران بقا چیزی نیست | باده خور باده که در خواب گران باید رفت | |||||
می ز مینا به قدح ریز و ز عشرت مگذر | که به حسرت ز جهان گذران باید رفت | |||||
مژه و ابروی او دیدم و با دل گفتم | که به جان از پی آن تیر و کمان باید رفت | |||||
جوی خون از مژهام کرده روان دل یعنی | که به جولان گه آن سرو روان باید رفت | |||||
از غم روی تو بی صبر و سکون باید رفت | وز سر کوی تو بی نام و نشان باید رفت | |||||
گر به حسرت ندهم جان گرامی چه کنم | کز سر راه تو حسرت نگران باید رفت | |||||
خط سبز از رخ زیبای تو سر زد افسوس | که از این باغ به صد آه و فغان باید رفت | |||||
حسرتم سوخت زمانی که فروغی میگفت | کز درت با مژهی اشک فشان باید رفت |