فروغی بسطامی (غزلیات)/چنان ز وحشت عشقت دلم هراسان است
ظاهر
همه جا جلوهی آن صاحب وجه حسن است | همه کس بستهی آن زلف شکن بر شکن است | |||||
رخ افروختهاش خجلت ماه فلک است | قد افراختهاش غیرت سرو چمن است | |||||
بهر قربانی آن چشم سیه باید ریخت | خون هر آهوی مشکین که به دشت ختن است | |||||
گر نیارد به نظر سیم سرشکم نه عجب | زان که سیمین بر و سیمین تن و سیمین ذقن است | |||||
ترسم آخر ننهد پا به سر تربت من | بس که در هر قدمش کشتهی خونین کفن است | |||||
تا رقیب از لب او کامروا شد گفتم | خاتم دست سلیمان به کف اهرمن است | |||||
نه ازین پیش توان با سخن دشمن ساخت | نه مرا با دهن دوست مجال سخن است | |||||
خسرو از رشک شکر خون به دل شیرین کرد | تا خبر شد که چهها در نظر کوهکن است | |||||
جستم از خیل عرب واقعهی مجنون را | لیلی از خیمه برون تاخت که مجنون من است | |||||
گوشهی چشم بتی زد ره دین و دل من | نازم این فتنه که هم رهزن و هم راهزن است | |||||
در همه شهر شدم شهره به شیرین سخنی | تا لبم بر لب آن خسرو شیرین دهن است | |||||
یک تجلی همه را سوخت فروغی امشب | مگر آن شمع فروزنده در این انجمن است |