فروغی بسطامی (غزلیات)/چشم مستش نه همین غارت دین و دل کرد
ظاهر
چشم مستش نه همین غارت دین و دل کرد | که به یک جرعه مرا بی خود و لایعقل کرد | |||||
چشم بد دور ازین فتنه که عاقل برخاست | که به یک جلوه مرا از دو جهان غافل کرد | |||||
زد به یک تیغم و از زحمت سر فارغ ساخت | رحمتی کرد اگر در حق من قاتل کرد | |||||
دل به شیرین دهنش دستی اگر خواهد یافت | کام یک عمر به یک بوسه توان حاصل کرد | |||||
نه مرا خواهش حور است و نه امید قصور | یاد او آمد و فکر همه را باطل کرد | |||||
گفتم آسان شود از عشق همه مشکل من | آه از این کار که آسان مرا مشکل کرد | |||||
وقتی از حالت عشاق خبردار شدم | که مرا عشق تو خون در دل و در پا گل کرد | |||||
این سلاسل که تو داری همه را حیران ساخت | وین شمایل که تو داری همه را مایل ساخت | |||||
شبی افتاد به بزم تو فروغی را راه | عشق تا محشرش افسانهی هر محفل کرد |