فروغی بسطامی (غزلیات)/چشم مستش اگر از خواب گران برخیزد
ظاهر
چشم مستش اگر از خواب گران برخیزد | ای بسا فتنه که در دور زمان برخیزد | |||||
از پی جلوه گر آن سرو روان برخیزد | دل به عذر قدمش از سر جان برخیزد | |||||
عجبی نیست که در صحبت آن تازه جوان | پیر بنشیند و آن گاه جوان برخیزد | |||||
ضعفم از پای درانداخت خدایا مپسند | که ز کویش تن بی تاب و توان برخیزد | |||||
ترسم افزونی صیدی که در این صیدگه است | نگذارد که خدنگش ز کمان برخیزد | |||||
خون به پیمانه کشی مغبچگان بنشینند | کس نیارد ز در دیر مغان برخیزد | |||||
با کمان خانهی ابرو گذر انداز به شهر | کز دم تیر تو شهری به امان برخیزد | |||||
گر بدین پستهی خندان به چمن بنشینی | غنچه از شاخ به صد آه و فغان برخیزد | |||||
گر پس از مرگ قدم بر سر خاکم بنهی | استخوانم ز لحد رقصکنان برخیزد | |||||
آخر ای سرو خرامنده، فروغی تا چند | از سر راه تو حسرت نگران برخیزد |