فروغی بسطامی (غزلیات)/چشم عقلم خیره شد از عکس روی تابناکش
ظاهر
چشم عقلم خیره شد از عکس روی تابناکش | روزگارم تیره شد از تار موی مشکبویش | |||||
شب که از خوی بد او رخت میبندم ز کویش | بامدادان عذر میخواهد ز من روی نکویش | |||||
عارف سالک کجا فارغ شود از ذکر و فکرش | صوفی صافی کجا غافل شود از های و هویش | |||||
خوش دل از وصلت نسازد تا نسوزی از فراقش | زندگی از سر نگیری تا نمیری ز آرزویش | |||||
هر چه خود را میکشم از دست عشقش بر کناری | میکشد باز آن خم گیسو، دل ما را به سویش | |||||
تا به صد حسرت لب و چشمم نبندد دست گیتی | من نخواهم بست چشم از روی و لب از گفتگویش | |||||
سایهی سروی نشستستم که از هر گوشه دارد | آب چشم مردم صاحب نظر آهنگ جویش | |||||
گر نشان جویی ازو یک باره گم کن خویشتن را | زان که خود را بارها گم کردهام در جستجویش | |||||
من که امروز از غم دیدار او مردم به سختی | آه اگر فردا بیفتد چشم امیدم به رویش | |||||
اشک خونین میرود از دیدهام هنگام مستی | تا می رنگین به جامم کرده ساقی از سبویش | |||||
بند مهر او فروغی کی توان از هم گسستن | زان که صد پیوند دارد هر سر مویم به مویش |