فروغی بسطامی (غزلیات)/پیام باد بهار از وصال جانان است
ظاهر
پیام باد بهار از وصال جانان است | بیار باده که هنگام مستی جان است | |||||
قدم به کوچهی دیوانگی بزن چندی | که عقل بر سر بازار عشق حیران است | |||||
وجود آدمی از عشق میرسد به کمال | گر این کمال نیابی، کمال نقصان است | |||||
بقای عاشق صادق ز لعل معشوق است | حیات خضر پیمبر ز آب حیوان است | |||||
به راستی همه کس قدر وصل کی داند | مگر کسی که به محنتسرای هجران است | |||||
پسند خاطر مشکل پسند جانان نیست | وگر نه جان گرانمایه دادن آسان است | |||||
عجب مدار که در عین درد خاموشم | که درد یار پریچهره محص درمان است | |||||
چراغ چشم من آن روی مجلس افروز است | طناب عمر من آن موی عنبر افشان است | |||||
به یاد کاکل پرتاب و زلف پر چینش | دل من است که هم جمع و هم پریشان است | |||||
مهی که راز من از پرده آشکارا کرد | هنوز صورت او زیر پرده پنهان است | |||||
مه صفر ز برای همین مظفر شد | که ماه عید همایون شاه ایران است | |||||
ابوالمظفر منصور ناصرالدین شاه | که زیر رایت او آفتاب تابان است | |||||
طلوع صبح جمالش فروغ آفاق است | بساط مجلس عیدش نشاط دوران است | |||||
فروغی از غزل عید شاه شادی کن | که شادکامی شاعر ز عید سلطان است |