فروغی بسطامی (غزلیات)/وقت مرگ آمد ز رحمت بر سر بالین من
ظاهر
وقت مرگ آمد ز رحمت بر سر بالین من | تلخ شد کام حسود از مردن شیرین من | |||||
او پی جور و جفا، من بر سر مهر و وفا | من به فکر مهر او، او در خیال کین من | |||||
دلبری رسم وی و عاشق کشی قانون وی | عاشقی کیش من و حسرت کشی آیین من | |||||
کاش آن دیر آشنا با خنجر آید بر سرم | تا مگر از دل برآید حسرت دیرین من | |||||
تنگ شکر تلخ کام از خندهی شیرین او | گلبن تر سرخ روی از گریهی رنگین من | |||||
چون ز صحن گلستان گلهای رنگین میدهد | تازه میگردد جراحات دل خونین من | |||||
دوش بوسیدم لب نوشین آن مه را به خواب | خواب شیرین چیست تعبیر شب دوشین من | |||||
گفتم از نیش جدایی جان من بر لب رسید | گفت سهل است ار شبی بوسی لب نوشین من | |||||
گفتم آهنگ جنون دارد دلم، خندید و گفت | بایدش زنجیر کرد از طرهی مشکین من | |||||
گر فروغی دیدن خوبان نبودی در نظر | هیچ عالم را ندیدی چشم عالم بین من |