فروغی بسطامی (غزلیات)/وصل تو نصیب دل صاحب نظری نیست
ظاهر
وصل تو نصیب دل صاحب نظری نیست | یاقوت لبت قسمت خونین جگری نیست | |||||
المنةالله که به عهد رخ و زلفت | بر گردن من منت شام و سحری نیست | |||||
پیداست ز نالیدن مرغان گلستان | کاسوده ز سودای غمش هیچ سری نیست | |||||
فریاد که جز اشک شب و آه سحرگاه | اندر سفر عشق مرا هم سفری نیست | |||||
در راه خطرناک طلب گم شدم آخر | زیرا که درین ورطه مرا راهبری نیست | |||||
تا آن صنم آمد به در از پرده، فلک گفت | الحق که درین پرده چنین پردهدری نیست | |||||
گفتی که چه داری به خریداری لعلش | جز اشک گران مایه به دستم گهری نیست | |||||
تا خود نشوی شانه، به زلفش نزنی چنگ | انگشت کسی کارگشای دگری نیست | |||||
در کوی خرابات رسیدم به مقامی | کانجا ز کرامات فروشان اثری نیست | |||||
جز دردسر از درد کشی هیچ ندیدم | افسوس که در بی خبری هم خبری نیست | |||||
شرمنده شد آخر ز دل تنگ فروغی | پنداشت ز تنگ شکرش تنگ تری نیست |