فروغی بسطامی (غزلیات)/همه شب راه دلم بر خم گیسوی تو بود
ظاهر
همه شب راه دلم بر خم گیسوی تو بود | آه از این راه که باریک تر از موی تو بود | |||||
رهرو عشق از این مرحله آگاهی داشت | که ره قافلهی دیر و حرم سوی تو بود | |||||
گر نهادیم قدم بر سر شاهان شاید | که سر همت ما بر سر زانوی تو بود | |||||
پیش از آن دم که شود آدم خاکی ایجاد | بر سر ما هوس خاک سر کوی تو بود | |||||
پنجهی چرخ ز سر پنجهی من عاجز شد | که تواناییام از قوت بازوی تو بود | |||||
زان شکستم به هم آیینهی خودبینی را | که نگاهم همه در آینهی روی تو بود | |||||
پیر پیمانهکشان شاهد من بود مدام | که همه مستیم از نرگس جادوی تو بود | |||||
تا مرا عشق تو انداخت ز پا دانستم | که قیامت مثل از قامت دلجوی تو بود | |||||
ماه نو کاسته از گوشهی گردون سر زد | که خجالتزدهی گوشهی ابروی تو بود | |||||
نفس خرم جبریل و دم باد مسیح | همه از معجزهی لعل سخنگوی تو بود | |||||
مهربانی کسی از دور فلک هیچ ندید | زان که هم صورت و هم سیرت و هم خوی تو بود | |||||
هیچ کس آب ز سرچشمهی مقصود نخورد | مگر آن تشنه که جایش به لب جوی تو بود | |||||
دوش با ماه فروزنده فروغی میگفت | کافتاب آیتی از طلعت نیکوی تو بود |