فروغی بسطامی (غزلیات)/همان که چشم تو را طرز دلربایی داد
ظاهر
همان که چشم تو را طرز دلربایی داد | دل مرا به نگاه تو آشنایی داد | |||||
پس از شکستن دل کام دادیام آری | به تن درست نباید که مومیایی داد | |||||
به یاد شمع رخت آهی از دلم سر زد | که در دل شب تاریک روشنایی داد | |||||
نهاد عمر من آن روز زد به کوتاهی | که کام بوالهوسان زلفت از رسایی داد | |||||
چه شاهدی تو که زاهد به یک کرشمهی تو | متاع تقوی و کالای پارسایی داد | |||||
کجا به شاهی کونین سر فرود آرد | کسی که عشق تواش منصب گدایی داد | |||||
اگر نه با تو یک پردهاش فلک پرورد | پس از برای چه گل بوی بی وفایی داد | |||||
چنان ز زلف تو مرغ دلم به دام افتاد | که گر بمیرد نتوانمش رهایی داد | |||||
سزای من که دمی خرم از وصال شدم | هزار مرتبه عشق از غم جدایی داد | |||||
به صیدگاه محبت دل فروغی را | غزال چشم تو ذوق غزل سرایی داد |