فروغی بسطامی (غزلیات)/هر که در عشق چو من عاجز مضطر باشد
ظاهر
هر که در عشق چو من عاجز مضطر باشد | جای رحم است بر او گر همه کافر باشد | |||||
قاتلی خون مرا ریخت که مقتولش را | باز بر سر هوس ضربت دیگر باشد | |||||
گر صبا دم زند از مشک ختن عین خطاست | با دماغی که از آن طره معطر باشد | |||||
من ندانم که لب از وصف لبش بربندم | سخن قند همان به که مکرر باشد | |||||
مشت خاکم ز لحد رقص کنان برخیزد | وعده وصلش اگر در صف محشر باشد | |||||
پر کند سیل سرشکم ز میان بنیادش | گر میان من و او سد سکندر باشد | |||||
خم آن طرهی مشکین و دل مسکینم | مثل شهپر شاهین و کبوتر باشد | |||||
واقف از حال پراکندهدلان دانی کیست | دل جمعی که در آن جعد معنبر باشد | |||||
گر تو در مجلس فردوس نباشی ساقی | می ننوشم اگر از چشمهی کوثر باشد | |||||
در ره عشق اگر بخت فروغی این است | یار باید که جفاکار و ستمگر باشد |