فروغی بسطامی (غزلیات)/هر مرغ کز آن گلبن نو باخبرستی
ظاهر
هر مرغ کز آن گلبن نو باخبرستی | هر نغمه که سر کرد بسی با اثر ستی | |||||
شادیم ز فرخندگی بخت که ما را | فرخنده نگاری است که فرخ سیرستی | |||||
ما خسته نشینیم و تو در چشمهی نوشی | ما کشته زهریم و تو تنگ شکرستی | |||||
از الفت ما گر به گریزی عجبی نیست | ما تیره نهادیم و تو روشن قمرستی | |||||
آخر جگرم در هوس لعل تو خون شد | فریاد که سرمایهی خون جگرستی | |||||
شوری که فکندی به سرم زان لب شیرین | پیداست از این چشمه که در چشم ترستی | |||||
شاید اگر از عشق رخت شهرهی شهرم | زیرا که در آفاق به خوبی سمرستی | |||||
نتوان نظرت کرد به امنیت خاطر | کز چشم سیه فتنهی صاحب نظرستی | |||||
تا دیدهات آن زلف بناگوش ندیدهست | آسوده دل از گریهی شام و سحر ستی | |||||
افسوس که آن سرو خرامنده فروغی | عمری است گران مایه ولی در گذرستی |