فروغی بسطامی (غزلیات)/هر دلی کز عشق ماهی اندرو راهی نباشد
ظاهر
هر دلی کز عشق ماهی اندرو راهی نباشد | کشوری ویرانه دانش کاندرو شاهی نباشد | |||||
بوستان دلبری را چون قدت سروی نروید | آسمان نیکویی را چون رخت ماهی نباشد | |||||
ای که میگویی به آهی نرم کن سنگین دلش را | غافلی کز ضعف در من قوت آهی نباشد | |||||
زهر قهرت گر چه شیرین است اندر کام عاشق | لیک قهر آن به که گاهی باشد و گاهی نباشد | |||||
زاهدان آگاه از علمند و از عشقند غافل | زان همی گویم که زاهد مرد آگاهی نباشد | |||||
ای دل از زلف دل آویزش مکن قصد زنخدان | شب بسی تار است بنگر در رهت چاهی نباشد | |||||
هر کجا شامی بود او را سحرگاهی است در پی | شام هجران است و بس کاو را سحرگاهی نباشد | |||||
هر سر ماهی ز عشق روی تو دیوانه گردم | عشق ماه است این و چون او را سر ماهی نباشد | |||||
ای که پرسی سر گذشتم، پایم اندر گل فروشد | زان که در راه غمم جز اشک همراهی نباشد | |||||
لیک شادم در جهان و جاهم از چرخ است برتر | زان که غیر از چاکری خسروام جاهی نباشد | |||||
ناصرالدین شاه غازی آن که اندر ملک عالم | جز وجود پاک او دیگر شهنشاهی نباشد | |||||
بندگی اوست فخر پادشاهان زمانه | بنده را از بندگی خواجه اکراهی نباشد | |||||
مهر با رای منیرش ذرهای کمتر نماید | کوه را نسبت بخرمنش عرضهی کاهی نباشد | |||||
فخریا برگو دعای دولت شاه جهان را | تا جهان باشدبه ملک شاه بدخواهی نباشد |