فروغی بسطامی (غزلیات)/هر خم زلف تو یک جمع پریشان دارد
ظاهر
هر خم زلف تو یک جمع پریشان دارد | وه که این سلسله صد سلسله جنبان دارد | |||||
چنبر زلف تو گر نیست به گردون هم چشم | پس چرا گوی قمر در خم چوگان دارد | |||||
سر نالیدن مرغان قفس کی داند | آن که از خانه رهی تا به گلستان دارد | |||||
شد چمن انجمن از بوی خوشش پنداری | که سمن در بغل و گل به گریبان دارد | |||||
با وجودی که رخ از پرده ندادهست نشان | یک جهان واله و یک طایفه حیران دارد | |||||
بس که از الفت عشاق به خود پیچیدهست | بر سر سرو سهی سنبل پیچان دارد | |||||
کاش یعقوب بدیدی رخ او تا گفتی | فرقها یوسف من تا مه کنعان دارد | |||||
تا نرفتم ز در دوست نشد معلومم | که سر کی طلب این همه حرمان دارد | |||||
تشنه لب کشت مرا شاهد شیرین کاری | که لبش مشک ز سرچشمهی حیوان دارد | |||||
دوست را صبر دگر هست فروغی ور نه | بوستان هم سمن و سنبل و ریحان دارد |