فروغی بسطامی (غزلیات)/هر جا که به طنازی، آن سرو روان آید
ظاهر
هر جا که به طنازی، آن سرو روان آید | دل بر سر دل ریزد، جان از پی جان آید | |||||
حسرت نبرد عاشق جز بر دل مشتاقی | کز رهگذر خوبان حسرت نگران آید | |||||
شهری به ره آن مه، خون در دل و جان بر لب | فریاد که از دستش یک شهر به جان آید | |||||
هرگز نتوان رفتن بیرون ز کمین گاهی | کان ترک شکارافکن با تیر و کمان آید | |||||
باید که تنم گردد چون موی به باریکی | شاید به کنار من آن موی میان آید | |||||
مشکل ز وجود من ماند اثری باقی | وقتی که به سر رفتم آن جان جهان آید | |||||
آنجا که تو بنشینی، خلقی به فغان خیزد | وانجا که تو برخیزی، شهری به امان آید | |||||
ترسم ندهی راهم در صحن گلستانت | تا تازه بهارت را آسیب خزان آید | |||||
اندوه نمیماند در عشق فروغی را | هر گه به دل تنگش آن تنگ دهان آید |