فروغی بسطامی (غزلیات)/هر جا سخنی از آن دهان رفت

از ویکی‌نبشته
فروغی بسطامی (غزلیات) از فروغی بسطامی
(هر جا سخنی از آن دهان رفت)
  هر جا سخنی از آن دهان رفت کیفیت باده از میان رفت  
  خوش آن که به دور چشم ساقی سر مست و خراب از این جهان رفت  
  بی مغبچگان نمی‌توان زیست وز دیر مغان نمی‌توان رفت  
  با جلوه‌ی آن مه جهان تاب آرایش ماه آسمان رفت  
  بر دست نیامد آستینش اما سر ما بر آستان رفت  
  تا ابرویش از کمین برآمد بس دل که ز دست از آن کمان رفت  
  من مینو و حور خود نخواهم تن را چه کنم کنون که جان رفت  
  از دست تو ای جوان زیبا هم پیر ز دست و هم جوان رفت  
  من با تو به هر زمین نشستم تا دیده به هم زدم زمان رفت  
  از کوی تو عاقبت فروغی روزی دو برای امتحان رفت