فروغی بسطامی (غزلیات)/نگه داشت غزالی دل مرا به نگاهش
ظاهر
نگه داشت غزالی دل مرا به نگاهش | که آهوی ختن آمد به سیر چشم سیاهش | |||||
چرا برابر چشمی هزار بار نمیرم | که زنده میکندم از نگاه بی گه و گاهش | |||||
گناه عشق بتی دامنم گرفته به محشر | که کردگار نگیرد به صدهزار گناهش | |||||
مگر به صید دل آن طفل نی سوار درآمد | که طفل اشک من از سر دوید بر سر راهش | |||||
از آن همیشه کشد شانه را به زلف مسلسل | که خون کند دل دیوانگان سلسله خواهش | |||||
به حالت دل من سنگ ناله کرد زمانی | که بردم از در آن سنگ دل به حال تباهش | |||||
نظر ز چاه زنخدان آن چگونه بپوشم | که یوسف دلم افتاده در میانهی چاهش | |||||
سزد که بر سر آتش بیفکنیم دلی را | که رخنه در دل خوبان نکرد ناوک آهش | |||||
میان معرکه تا کی دلم ربوده به افسون | که مار بوالعجبی خفته در میان کلاهش | |||||
ستم کشیدم از آن ترک کجکلاه به حدی | که سر برهنه کشانم بر آستانهی شاهش | |||||
ابوالمظفر کشورگشای ناصردین شه | که از ستاره فزون تر بود شمار سپاهش | |||||
فروغی از رخ زیبای دوست پرده برافکن | که آسمان بکشد پرده بر شمایل ماهش |