فروغی بسطامی (غزلیات)/نگارم گر به چین با طرهی پرچین شود پیدا
ظاهر
نگارم گر به چین با طرهی پرچین شود پیدا | ز چین طرهی او فتنهها در چین شود پیدا | |||||
کی از برج فلک ماهی بدین خوبی شود طالع | کی از صحن چمن سروی بدین تمکین شود پیدا | |||||
هر آن دل را که با زلف دلآویزش بود الفت | کجا طاقت شود ممکن کجا تسکین شود پیدا | |||||
صبا کاش آن مسلسل سنبل مشکین بیفشاند | که از هر حلقهاش چندین دل مسکین شود پیدا | |||||
شکار خویشتن سازد همه شیران عالم را | گر از صحرای چین آن آهوی مشکین شود پیدا | |||||
کجا فرهاد خواهد زنده شد از شورش محشر | مگر شیرین به خاکش با لب شیرین شود پیدا | |||||
من از خاک درش صبح قیامت دم نخواهم زد | که ترسم رخنهها در قصر حورالعین شود پیدا | |||||
نشاید توبه کرد از میپرستی خاصه در بزمی | که ترک ساده با جام می رنگین شود پیدا | |||||
نخواهد در صف محشر شهیدی خونبهایش را | اگر از آستین آن ساعد سیمین شود پیدا | |||||
دلم در سینه میلرزد ز چین زلف او آری | کبوتر میطپد هر چا پر شاهین شود پیدا | |||||
به غیر از روی او زیر عرق هرگز ندیدستم | که خورشید از میان خوشهی پروین شود پیدا | |||||
چنان گفتم غزل در خوبی رعنا غزال خود | که گر بر سنگ بسرایم از آن تحسین شود پیدا | |||||
سزد گر در بپاشد لعل او هر گه که در گیتی | ز صلب ناصرالدین شه، معین الدین شود پیدا | |||||
بلند اختر شهنشاهی که بهر جشن او هر شب | مهی از پردهی گردون به صد آیین شود پیدا | |||||
فروغی از دعای پادشه فارغ نباید شد | دعا کن کز لب روح الامین آمین شود پیدا |