فروغی بسطامی (غزلیات)/نه دست آن که بگیریم زلف ماهی را
ظاهر
نه دست آن که بگیریم زلف ماهی را | نه روز روشنی از پی شب سیاهی را | |||||
فغان که بر در شاهی است دادخواهی ما | که از ستم ندهد داد دادخواهی را | |||||
گدای شهرم و بر سر هوای آن دارم | که سر نهم به کف پای پادشاهی را | |||||
ز خسروان ملاحت کجا روا باشد | که در پناه نگیرند بیپناهی را | |||||
به راه عشق به حدی است ناامیدی من | که نا امید کند هر امید گاهی را | |||||
چگونه لاف محبت زند نظر بازی | کز آب دیده نشستهست خاک راهی را | |||||
بزیر خون محبان که در شریعت عشق | به هیچ حال نخواهم کسی گواهی را | |||||
نه من شهید تو تنها شدم که از هر سو | به خاک ریختهای خون بیگناهی را | |||||
به یک نگاه ز رحمت بکش فروغی را | مکن دریغ ز مشتاق خود نگاهر را |