فروغی بسطامی (غزلیات)/نفس نامسلمانم از گنه پشیمان شد
ظاهر
نفس نامسلمانم از گنه پشیمان شد | راهبی به راه آمد کافری مسلمان شد | |||||
دانههای خال او دام راه آدم گشت | حلقههای موی او مار حلق شیطان شد | |||||
از سیاهی بختم زلف یار در هم گشت | وز تباهی حالم چشم دوست حیران شد | |||||
تا به پای او دادم نقد جان به آسانی | مطلبم به دست آمد سخت کار آسان شد | |||||
مطربی به مستی کرد ذکر چشم و زلف او | حال ما دگرگون گشت جمع ما پریشان شد | |||||
خسروی به شیرینی تلخ کرد کامم را | کز لب شکرخندش نرخ شکر ارزان شد | |||||
تا به خون خود خفتن زخمم از تو مرهم یافت | تا به درد دل مردم، دردم از تو درمان شد | |||||
تا ز مشرق خوبی طلعت تو طالع گشت | مشتری به خاک افتاد آفتاب پنهان شد | |||||
در غلامیات ما را فر سلطنت دادند | خادم تو خسرو گشت بنده تو سلطان شد | |||||
تا به شانه افشاندی زلف عنبرافشان را | خاک عنبرآگین گشت باد عنبر افشان شد | |||||
ساقی از می باقی جرعهای به خاک افشاند | در قلمرو ظلمت نامش آب حیوان شد | |||||
زاری من آوردش بر سر دلآزاری | تا نیازم افزون گشت ناز او فراوان شد | |||||
چندی از رخ و زلفش سنبل و سمن چیدم | خط سبز او سر زد روزگار ریحان شد | |||||
عشق تا پدید آمد دانش فروغی رفت | در کمال دانایی محو طفل نادان شد |