فروغی بسطامی (غزلیات)/نرگس که فلک چشم و چراغ چمنش کرد
ظاهر
نرگس که فلک چشم و چراغ چمنش کرد | چشم تو سرافکنده به هر انجمنش کرد | |||||
تا غنچه به باغ از دهن تنگ تو دم زد | عطار صبا مشک ختن در دهنش کرد | |||||
تا گل به هواخواهی روی تو درآمد | نقاش چمن صاحب وجه حسنش کرد | |||||
تا سرو پی بندگی قد تو برخاست | دور فلک آزاد ز بند محنش کرد | |||||
تا لاف به هم چشمیت آهوی حرم زد | سلطان قضا امر به خون ریختنش کرد | |||||
هر خون که به خاک از دم تیغ تو فروریخت | فردای جزا کس نتواند ثمنش کرد | |||||
هر جامه که بر قامت عشاق بریدند | عشق تو به سر پنجه قدرت کفنش کرد | |||||
هر شام دل از یاد سر زلف تو نالید | مانند غریبی که هوای وطنش کرد | |||||
هر کس که به شیریندهنی دل نسپارد | نتوان خبر از حال دل کوهکنش کرد | |||||
با هیچ نشانی نکند سخت کمانی | کاری که به دل غمزهی ناوک فکنش کرد | |||||
دردا که ز معشوق نشد چارهی دردم | تا جذبهی عشق آمد و هم درد منش کرد | |||||
گفتم که دل اهل جنون را به چه بستی | دستی به سر زلف شکن بر شکنش کرد | |||||
زنهار به مست در میخانه مخندید | کاین بی خبری با خبر از خویشتنش کرد | |||||
چشمی که به یک غمزه مرا طبع غزل داد | نسبت نتوانم به غزال ختنش کرد | |||||
یاقوت صفت خون جگر خورد فروغی | تا جوهری عقل قبول سخنش کرد |