فروغی بسطامی (غزلیات)/نذر کردم گر ز دست محنت هجران نمیرم
ظاهر
نذر کردم گر ز دست محنت هجران نمیرم | آستانت را ببوسم، آستینت را بگیرم | |||||
نه به جز نام لب لعل تو ذکری بر زبانم | نه به جز یاد سر زلف تو فکری در ضمیرم | |||||
در همه ملکی بزرگم من که در دستت زبونم | در همه شهری عزیزم من که در چشمت حقیرم | |||||
خسرو ملک جهانم من که در جنت غلامم | خواجهی آزادگانم من که در بندت اسیرم | |||||
آشنای قدسیانم من که در کویت غریبم | پادشاه لامکانم من که در ملکت فقیرم | |||||
سرفرازی میکنم وقتی که بنوازی به تیغم | کوس عشرت میزنم روزی که بردوزی به تیرم | |||||
تا تو فرمان میدهی من بندهی خدمتگزارم | تا تو عاشق میکشی من کشتهی منت پذیرم | |||||
دیر میآیی به محفل، میروی زود از تغافل | آخر ای شیرین شمایل میکشی زین زود و دیرم | |||||
در گلستانی که گیرد دست هر پیری جوانی | ای جوان سرو بالا دستگیری کن که پیرم | |||||
درد هر کس را که بینی در حقیقت چاه دارد | من ز عشقت با همه دردی که دارم ناگزیرم | |||||
مهر و ماهش را فلک در صد هزاران پرده پوشد | گر نقاب از چهره بردارد نگار بینظیرم | |||||
تا فروغ طلعت آن ماه را دیدم فروغی | عشق فارغ کرده است از تابش مهر منیرم |