فروغی بسطامی (غزلیات)/نازم خدنگ غمزهی آن دلپذیر را
ظاهر
نازم خدنگ غمزهی آن دلپذیر را | کر وی گزیر نیست دل ناگزیر را | |||||
مایل کسی به شهپر فوج فرشته نیست | چندان که من ز شست دلآرام تیر را | |||||
منعم ز سیر صورت زیبای او مکن | از حالت گرسنه خبر نیست سیر را | |||||
وقتی به فکر حال پریشان فتادهام | کز دست دادهام دل و چشم و ضمیر را | |||||
مقبول اهل راز نگردد نماز من | گر در نظر نیاوردم آن بینظیر را | |||||
فرخنده منظری شده منظور چشم من | کز جلوه میزند ره چندین بصیر را | |||||
شد گیسوان سلسله مویی کمند من | کز حلقهاش نجات نباشد اسیر را | |||||
تا باد صبح دم زد از آن زلف و خط و خال | آتش گرفت عنبر و عود و عبیر را | |||||
هر دل که شد به گوشهی چشم وی آشنا | یک سو نهاد گوش نصیحت پذیر را | |||||
بوسی نمیدهد به فروغی مگر لبش | بوسیده درگه ملک ملک گیر را | |||||
زیب کلاه و تخت محمد شه دلیر | کار است ملک و ملت و تاج و سریر را |