فروغی بسطامی (غزلیات)/می فروشان آن چه از صهبای گلگون کردهاند
ظاهر
می فروشان آن چه از صهبای گلگون کردهاند | شاهدان شهر ما از لعل میگون کردهاند | |||||
میپرستان ماجرا از حسن ساقی کردهاند | تنگ دستان داستان از گنج قارون کردهاند | |||||
در جنون عاشقی مردان عاقل، دیدهاند | حالتی از من که صد رحمت به مجنون کردهاند | |||||
از بلای ناگهان آسوده خاطر گشتهام | تا مرا آگاه از آن بالای موزون کردهاند | |||||
من نه تنها بر سر سودای او افسانهام | هوشمندان را از این افسانه افسون کردهاند | |||||
جوی خون از چشم مردم میرود بیاختیار | بس که دل را در غمش سرچشمهی خون کردهاند | |||||
حال من داند غلامی کاو به جرم بندگی | خواجگانش از سرای خویش بیرون کردهاند | |||||
خلق را از لعل میگون تو مستی دادهاند | عقل را از چشم فتان تو مفتون کردهاند | |||||
مرغ دل در سینهام امشب فروغی میتپد | لشکر ترکان مگر قصد شبیخون کردهاند |