فروغی بسطامی (غزلیات)/میفشان جعد عنبر فام را

از ویکی‌نبشته
فروغی بسطامی (غزلیات) از فروغی بسطامی
(میفشان جعد عنبر فام را)
  میفشان جعد عنبر فام را ببین دلهای بی آرام خود را  
  سپردم جان و بوسیدم دهانت به هیچ آخر گرفتم کام خود را  
  به دشنامی توان آلوده کردن لب شیرین درد آشام خود را  
  دلم در عهد آن زلف و بناگوش مبارک دید صبح و شام خود را  
  در آغاز محبت کشته گشتم بنازم بخت نیک انجام خود را  
  زبان از پند من ای خواجه بر بند که بستم گوش استفهام خود را  
  ز سودای سر زلف رسایش بدل کردم به کفر اسلام خود را  
  من آن روزی که دل بستم به زلفش پریشان خواستم ایام خود را  
  به عشق از من مجو نام و نشانی که گم کردم نشان و نام خود را  
  فروغی سوختم اما نکردم ز سر بیرون خیال خام خود را