فروغی بسطامی (غزلیات)/مگر خدا ز رقیبان تو را جدا بکند
ظاهر
مگر خدا ز رقیبان تو را جدا بکند | عجب خیال خوشی کردهام، خدا بکند | |||||
سزای مردم بیگانه را دهم روزی | که روزگار تو را با من آشنا بکند | |||||
خبر نمیشوی از سوز ما مگر وقتی | که آه سوختگان در دل تو جا بکند | |||||
بر آن سرم که جفای تو را به جان بخرم | در این معامله گر عمر من وفا بکند | |||||
قبول حضرت صاحب دلان نخواهد شد | اگر به درد تو دل خواهش دوا بکند | |||||
پسند خواجه ما هیچ بندهای نشود | که قصد بندگی از بهر مدعا بکند | |||||
طریق عاشقی و رسم دلبری این است | که ما وفا بنماییم و او جفا بکند | |||||
کمال بندگی و عین خواجگی این است | که ما خطا بنماییم و او عطا بکند | |||||
ندانم این دل صدپاره را چه چاره کنم | خدا نکرده اگر تیر او خطا بکند | |||||
به یاد زلف و بناگوش او دلم تا چند | شب دراز بنالد، سحر دعا بکند | |||||
فروغی از پی آن نازنین غزال برو | که در قلمرو عشقت غزل سرا بکند |