فروغی بسطامی (غزلیات)/مژگان مردم افکن، چشمان کافرش بین
ظاهر
مژگان مردم افکن، چشمان کافرش بین | هر گوشه صد مسلمان، مقتول خنجرش بین | |||||
خون ستم کشان را بر خود حلال کرده | خون خواریش نظر کن، طبع ستمگرش بین | |||||
با یک جهان صباحت چندین ملاحتش هست | اقلیم آن و این را یک جا مسخرش بین | |||||
گر سایبان سنبل بر فرق گل ندیدی | بر سر ز جعد مشکین چتر معنبرش بین | |||||
من از سیاه بختی آورده رو به دیوار | وان زلفکان زنگی بر روی انورش بین | |||||
با بخت سرنگونم الفت گرفته زلفش | افسون عشق بنگر، مار نگون سرش بین | |||||
تا قلب عاشقان را تسخیر خود نماید | از صف کشیده مژگان صفهای لشکرش بین | |||||
گر شام تیره خواهی صبح دمیده بینی | از طرهی شب آسا تابنده منظرش بین | |||||
جان از جدایی او تسلیم کن فروغی | امروز اگر ندیدی فردای محشرش بین |