فروغی بسطامی (غزلیات)/من و عشق تو اگر کفر و اگر ایمانی
ظاهر
من و عشق تو اگر کفر و اگر ایمانی | من و شوق تو اگر نور و اگر نیرانی | |||||
من و زهر تو که هم زهری و هم تریاقی | من و درد تو که هم دردی و هم درمانی | |||||
جلوه کن جلوه که هم ماهی و هم خورشیدی | باده ده باده که هم خلدی و هم رضوانی | |||||
من و نقش تو که هم صورت و هم معنایی | من و وصل تو که هم جانی و هم جانانی | |||||
من سیه روز و سیه کار و سیه اقبالم | تو سیه زلف و سیه چشم و سیه مژگانی | |||||
نه همین دانهی خال تو ره آدم زد | کز سر زلف سیه دامگه شیطانی | |||||
آه اگر بر دل دیوانه ترحم نکنی | تو که با سلسله زلف عبیر افشانی | |||||
گر دل از نقطهی خال تو بنالد نه عجب | عجب این است که در دایرهی امکانی | |||||
مگر ای زلف ز حال دلم آگه شدهای | که پراکنده و شوریده و سرگردانی | |||||
گر پریشان شوی از زلف پری رخساری | صورت حال فروغی همه یکسر دانی |