فروغی بسطامی (غزلیات)/من از کمال شوق ندانم که این تویی
ظاهر
من از کمال شوق ندانم که این تویی | تو از غرور حسن ندانی که این منم | |||||
گر برکنند دیدهام از ناخن عتاب | گر دیده از شمایل خوب تو برکنم | |||||
بگذشتم از بهشت برین آستین فشان | تا خاک آستان تو کردند مسکنم | |||||
مشنو ز من به غیر نواهای سوزناک | زیرا که دست پرور مرغان گلشنم | |||||
آن قمری حدیقهی عشقم که کرده بخت | زلف بلند سروقدان طوق گردنم | |||||
شاهین تیر زپنجهی دشت محبتم | زان شد فراز ساعد شاهان نشیمنم | |||||
تا خار عشق گوشهی دامان من گرفت | گلهای اشک ریخت به گلزار دامنم | |||||
تا سر نهادهام به ارادت به پای دوست | آمادهی ملامت یک شهر دشمنم | |||||
بیرون چگونه میرود از کین مهوشان | مهری که همچو روح فرورفته در تنم | |||||
تا چشم من فتاد فروغی به روی او | خورشید برده روشنی از چشم روشنم |