فروغی بسطامی (غزلیات)/مشاطه تا به روی تو زلف دوتا نهاد
ظاهر
مشاطه تا به روی تو زلف دوتا نهاد | بس مرغ دل که پای به دام بلا نهاد | |||||
بی چون اگر گناه شمارد نگاه را | پس در رخ تو این همه خوبی چرا نهاد | |||||
نوشینی لبت ز ظلمت خط گشت آشکار | خضرش لقب به چشمهی آب بقا نهاد | |||||
از جان برید هر که به زلفت کشید دست | وز سر گذشت آن که در این حلقه پا نهاد | |||||
تا داد کام خاطر بیگانه لعل تو | صد داغ رشک بر جگر آشنا نهاد | |||||
هر کس که خواست زان لب شیرین مراد دل | جان عزیز بر سر این مدعا نهاد | |||||
تا از وفای خویش ندیدیم هیچ خیر | خیرش مباد آن که بنای وفا نهاد | |||||
تا آرزوی دیدن او را برم به خاک | تیغ جفا به گردن من از قفا نهاد | |||||
تا بوی او به ما نرساند ز تاب زلف | چندین هزار بند به پای صبا نهاد | |||||
روزی که در جهان غم و شادی نهاد پای | شادی به سوی او شد و غم رو به ما نهاد | |||||
آخر فروغی از ستم پاسبان او | زان خاک آستان شد و دل را به جا نهاد |