فروغی بسطامی (غزلیات)/مستان بزم عشق شرابی نداشتند
ظاهر
مستان بزم عشق شرابی نداشتند | در عین بی خودی می نابی نداشتند | |||||
هرگز به غیر خون دل و پارهی جگر | شوریدگان شراب و کبابی نداشتند | |||||
قربان قاتلی که شهیدان عشق او | جز آب تیغ حسرت آبی نداشتند | |||||
با قاتل از غرور ندارد سر حساب | با کشتگان عشق حسابی نداشتند | |||||
قومی به فیض پیر خرابات کی رسند | کز جام باده حال خرابی نداشتند | |||||
آنان که داغ و درد تو بردند زیر خاک | خوف جحیم و بیم عذابی نداشتند | |||||
تمکین حسن بین که به کوی تو اهل عشق | بعد از سال چشم جوابی نداشتند | |||||
ز آشفتگی به حلقهی جمعی رسیدهام | کز حلقههای زلف تو تابی نداشتند | |||||
تا چشم بند مردم صاحب نظر شدی | شب ها ز سحر چشم تو خوابی نداشتند | |||||
در مکتب محبت آن مه فروغیا | الا کتاب مهر کتابی نداشتند |