فروغی بسطامی (غزلیات)/مزرع امید را یک دانه به زان خال نیست
ظاهر
مزرع امید را یک دانه به زان خال نیست | دل ز خالش برگرفتن خالی از اشکال نیست | |||||
ای که میگویی به دنبال سرش دیگر مرو | کاکل پیچان او پنداری از دنبال نیست | |||||
در صف عشاق گو لاف نظربازی مزن | آن که دامانش ز خون دیده مالامال نیست | |||||
من نه تنها کشته خواهم گشت در میدان عشق | هیچکس را ایمنی زان غمزهی قتال نیست | |||||
مدعی گو این قدر بر حال ناکامان مخند | زان که دوران فلک دایم به یک احوال نیست | |||||
الحق از بدحالی زاهد توان معلوم کرد | کش خبر از حالت رندان صاحب حال نیست | |||||
جان من تعجیل در رفتن خدا را تا به چند | بر هلاک بیدلان حاجت به استعجال نیست | |||||
از بلندی زلف در پای تو آخر سر نهاد | چون سر زلف بلندت کس بلند اقبال نیست | |||||
شرط یکرنگی نباشد شکوه زان زلف دو تا | ورنه چندان هم فروغی را زبان لال نیست |