فروغی بسطامی (غزلیات)/مرا با چشم گریان آفریدند
ظاهر
مرا با چشم گریان آفریدند | تو را با لعل خندان آفریدند | |||||
جهان را تیرهرو ایجاد کردند | تو را خورشید تابان آفریدند | |||||
خطت را عین ظلمت خلق کردند | لبت را آب حیوان آفریدند | |||||
خم موی تو را دیدند بر روی | قرین کفر و ایمان آفریدند | |||||
پریشان زلف تو تا جمع گردید | دل جمعی پریشان آفریدند | |||||
سرم گوی خم چوگان او شد | چو گوی از بهر چوگان آفریدند | |||||
من از روز جزا واقف نبودم | شب یلدای هجران آفریدند | |||||
به مصر آن دم زلیخا جامه زد چاک | که یوسف را به کنعان آفریدند | |||||
به چه افتاد وقتی یوسف دل | که آن چاه زنخدان آفریدند | |||||
زمانی سرو را از پا فکندند | که آن قد خرامان آفریدند | |||||
صف عشاق را روزی شکستند | که آن صف های مژگان آفریدند | |||||
فروغی را شبی پروانه کردند | که آن شمع شبستان آفریدند |